کد مطلب:129388 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

درنگ و نگرش
1- كار هانی بن عروه خواننده را دچار شگفتی می سازد و از خود می پرسد، او كه از مكاری و خیانت ابن زیاد آگاه بود و تجربه سیاسی و اجتماعی و تجربه عمر بلندش به او حكم می كرد كه احتمال بدهد ممكن است جریان قیام به وسیله جاسوسان ابن زیاد كشف شده باشد، چگونه بدون آمادگی و انجام احتیاط لازم برای روبه رو شدن با ابن زیاد، به پای خودش به سوی اهانت و حبس و قتل رفت؟! برای مثال او می توانست شماری از مردان قبیله مذحج را با خود همراه ببرد؛ تا آن كه ابن زیاد با وجود آنها نتواند به او اهانت كند و یا او را به زندان افكند یا به قتل برساند. یا این كه می توانست یك دسته از آنان را بر در قصر بگمارد تا در صورتی كه او از وقت معیّنی تأخیر می كرد، به كاخ یورش برند.

این پرسش ها به جای خود درست است؛ و بسیار بعید می نماید كه چنانچه فرستادگان ابن زیاد از جلاّ دان و افراد مشكوك می بودند، هانی احتیاط لازم را برای مشكلات اجتماعی دیدار با ابن زیاد در قصر به عمل نمی آورد. لیكن فرستادگانی كه ابن زیاد با آگاهی و نیرنگ برگزید، از كسانی بودند كه هانی درباره هیچ یك از آنان شك نكرد. از جمله آنها عمرو بن حجّاج زبیدی[پدر همسرش] بود كه دخترش، رویحه، همسر هانی بود. دیگری اسمأ بن خارجه، یا پسرش حسّان، [1] شخص دیگر محمد بن اشعث، رئیس قبیله كنده بود. [2] این ها همه از بزرگان و اشراف كوفه بودند؛ و هیچ گاه به ذهن هانی خطور نمی كرد كه بدعهدی یا خیانتی از آنان سر بزند.

وجود این قراین، هانی را وادار كرد كه هرگونه احتمال سوئی را بعید بشمارد. این بود كه نیرویی آماده نساخت و برای مشكلات احتمالی این دیدار مقدمات لازم را فراهم نیاورد.


حیله ابن زیاد درباره وی كارگر افتاد و هنگامی كه فرستادگان او به هانی گفتند كه به دلیل نرفتن وی، عبیدالله درباره اش پرس و جو كرده و گفته است كه اگر بداند بیمار است به دیدارش می رود، سخن آنان را پذیرفت. هانی مطمئن بود كه ابن زیاد تا این هنگام از جای مسلم بی خبر است. از این رو جامه خواست و پوشید و سوار استر گردد و همراهشان رفت!

با بعید شمردن هرگونه احتمال سوء و اطمینان از این كه ابن زیاد تا آن لحظه از جای مسلم بی خبر است، عاقلانه نبود كه از دیدار با او خودداری ورزد یا از ترس او نیرو آماده كند، یا دیدار با او را به دادن امان مشروط گرداند. زیرا همه اینها امر پوشیده را آشكار می كرد و بر اتهام مهر تأیید می زد و نسبت به وقتی كه رهبر نهضت برای قیام بر ضد ابن زیاد تعیین می كرد زیان می رساند. شاید همه این موارد به ذهن هانی بن عروه رسیده بود؛ ولی برای از میان بردن این زیان ها و بدی ها بی باكانه رفتار كرد. از این رو، آنچه نویسنده تجارب الامم عنوان كرده است بعید نمی نماید. او می گوید: عبیدالله هانی بن عروه را فراخواند و او اجابت نكرد، مگر آن كه امان بدهد! گفت: امان را برای چه می خواهد، آیا اتفاقی افتاده است؟ در این هنگام عموزادگان و سران عشایر آمدند و گفتند: جان خویش را به خطر مینداز، كه تو بی گناهی؛ و او را آوردند...» [3] نقل طبری نیز كه می نویسد: ابن زیاد به اسمأ بن خارجه و محمد بن اشعث گفت: «هانی را نزد من بیاورید، گفتند تا امان ندهی او نمی آید! گفت: امان را می خواهد چه بكند، آیا اتفاقی افتاده است؟! بروید و اگر جز با امان نیامد، امانش بدهید!...» [4] .

2- به نظر می رسد كه حیله ابن زیاد، حتی برخی از فرستادگان وی به نزد هانی بن عروه را هم فریب داد. زیرا سیاق داستان حاكی از آن است كه اسمأ بن خارجه [5] یا پسرش


حسان از نیرنگی كه ابن زیاد نسبت به آنان و هانی زد غافلگیر شدند؛ و پس از رفتاری كه ابن زیاد نسبت به هانی روا داشت اعتراض كرد و گفت: بهانه را به یك سو بنه؛ به ما فرمان دادی كه این مرد را بیاوریم و چون آوردیم بینی و صورتش را شكستی و خونش را بر محاسنش جاری ساختی و پنداشتی كه او را می كشی؟ ابن زیاد گفت: آیا تو اینجا هستی؟ سپس او را با مشت و تخته سینه ای و پس گردنی زدند. و در گوشه ای نشاندند. در روایت الفتوح آمده است: «او را زدند كه بر پهلو افتاد... سپس در گوشه ای از كاخ زندانی شد و در آن حال می گفت: اِنّ ا للهِ وَ اِنّ ا اِلَیْهِ راجِعُون، ای هانی جانم سوگوار تو است!» [6] .

طبری درباره محمد بن اشعث گوید: «گفته اند كه اسمأ نمی دانست كه عبیدالله به چه منظور در پس اش فرستاده است. ولی محمد می دانست!...» [7] ولی خواه او از نقشه ابن زیاد با خبر بوده و یا نبوده است، می بینیم كه زیر تأثیر نفاق خانوادگی اش چاپلوسانه به ابن زیاد می گوید: به هر نظری كه امیر بدهد راضی هستیم، خواه به سود ما باشد یا به زیان ما؛ امیر ادب كننده است!

امّا عمرو بن حجاج زبیدی یكی از فرستادگان ابن زیاد نزد هانی یكباره غایب می شود و ناظر وقایع این دیدار نیست. با این كه به طور معمول فرض بر این است كه وی به عنوان یكی از سه فرستاده برای زدودن كینه ابن زیاد و هانی میانجیگری و یا از هانی حمایت كند. زیرا ابن زیاد از حدّ خود تجاوز كرد و بر او ستم روا داشت. به ویژه آن كه هانی بن عروه همسر دخترش ‍بود!

بنابراین غیاب ناگهانی عمرو از صحنه واقع، دلیل بر اطلاع قبلی او نسبت به نقشه ابن زیاد برای مجازات هانی، و همدستی او برای حبس و قتل وی است. از از این غیاب عمدی و ناگهانی دو چیز را دنبال می كرد: نخست این كه خود را از تنگنای عدم دفاع از هانی، در صورت حضورش، برهاند. همان طور كه با این كار شبهه همدستی با ابن زیاد


برای قتل هانی را نیز از خود دفع می كرد. عمرو بن حجّاج زبیدی، به حق، یك فرستاده خائن بود؛ دوم این كه این خائن قصد داشت كه پیشدستی كند و موج خشم قبیله ذحج را كه با شنیدن مصایب هانی می شورید و نیروهای رزمنده اش را برای رهایی او به سوی قصر هدایت می كرد، فرو بنشاند. او در صدد بود تا این گروه های خشمگین را پراكنده سازد و با نیرنگی مشترك با شریح قاضی و ابن زیاد چنان كه خواهیم دید از كاخ باز گرداند. خود این نقش خیانت آمیز نیز دلیل محكم دیگری است بر این كه زبیدی نسبت به نقشه ابن زیاد اطلاع قبلی داشته است.

3- این روایت چنین وانمود می كند كه گویی دلیل خودداری هانی بن عروه از تسلیم مسلم به ابن زیاد، عامل اخلاق عربی و اسلامی، یعنی حمایت از میهمان و دفاع از پناهنده بوده است: «به خدا سوگند این كار موجب ذلّت و ننگ من است كه پناهنده و میهمانم را تحویل دهم؛ و حال آن كه زنده و سلامتم، می شنوم و می بینم، بازوانی توانا و یاران فراوان دارم. به خدا سوگند كه اگرتنها باشم و هیچ یاوری نداشته باشم او را تحویل نمی دهم؛ تا آن كه خود قربانی او گردم!» در این موضع گیری و با این مرتبه اخلاقی برای هانی افتخاری است بس بزرگ!

ولی روایت های تاریخی دیگری وجود دارد كه تأكید می كند، انگیزه خودداری هانی از تسلیم مسلم، بسیار والاتر و عالی تر از انگیزه اخلاقی بود، و آن انگیزه ایمانی مالامال از دوستی اهل بیت بود. ابن نما از قول هانی بن عروه چنین نقل می كند: «به خدا سوگند این موجب ننگ من است كه میهمان خویش و فرستاده پسر رسول خدا(ص) را تحویل دهم؛ و حال آن كه بازوانی سالم و یارانی فراوان دارم...» [8] .

در روایت ابن اعثم آمده است: «آری به خدا سوگند، این برای من موجب بزرگ ترین ننگ است كه مسلم در پناه و میهمان ام باشد، در حالی كه او فرستاده فرزند رسول خدا(ص) است...» [9] در روایت مسعودی آمده است كه هانی به ابن زیاد گفت: «پدرت، زیاد، به گردن


من حق دارد [10] و من دوست دارم كه آن را جبران كنم، آیا می توانم نسبت به تو نیكی كنم؟ ابن زیاد گفت: آن نیكی چیست؟ گفت: تو و خانواده ات اموال خویش را بردارید و به سلامت به شام بروید. زیرا حقی آمده است كه از تو رئیس تو حقانیت او بالاتر است...» [11] .

4- از مجموع متون تاریخی كه داستان دیدار هانی و ابن زیاد، یا بخش هایی از آن را نقل كرده اند، به خوبی روشن می شود كه هانی بن عروه در سن نود سالگی بسیار نیرومند بوده، اعتماد به نفس داشته و از شجاعتی در خور توجه برخوردار بوده است. او همچنین مطمئن بوده كه هرگاه مشكلی برایش پیش آید قبیله مذحج او را تسلم نخواهند كرد و كوفه در آن هنگام در عمل به دست مخالفان افتاده و یك اشاره مسلم كافی بود كه این قضیه را در عمل آشكار سازد.

بنابراین سخن وی خطاب به ابن زیاد هنگامی كه وی را تهدید به قتل كرد: «در این صورت برق فراوانی بر گرد خانه ات خواهد درخشید!» نشان از اعتماد كامل وی نسبت به عكس العمل مناسب مذحج به طور خاص، و رهبری انقلاب به طور عام داشت. این كه دست برد و قبضه شمشیر نگهبان را گرفت تا ابن زیاد را بكشد، حاكی از شجاعت فراوان وی است. این كه به ابن زیاد می گوید: «تو و خانواده ات اموال خویش را بردارید و به سلامت به شام بروید، زیرا حقی آمده است كه از تو و رئیس تو حقانیت او بالاتر است»؛ یا این سخن او كه می گوید: «ای امیر، آنچه به تو رسیده درست است و من حق تو را نزد خویش تباه نمی سازم، تو خانواده ات در امان هستید، هر جا خواهی برو» [12] ، كاشف از اعتماد كامل وی نسبت به بودن كوفه در دست رهبری انقلاب است؛ و این كه ابن زیاد در آن روز جر امارتِ اسمی و حرفی نداشت.

امّا این كه خطاب به ابن زیاد گفت: «اگر بخواهی اینك با تو سخت عهد می كنم كه بد تو را نخواهم و بر ضد تو غائله به پا نكنم و نزد تو باز گردم تا آن كه دست در دست تو بگذارم؛ و اگر خواهی، تا هنگام آمدنم نزد تو، گروی می گذارم و نزد مسلم می روم و به او دستور می دهم كه از خانه ام بیرون شود و به هر جای زمین بخواهد برود، و آن گاه من از تعهّد و حق پناهندگی او بیرون می آیم!»، بر خواننده دانا پوشیده نیست كه سخنی درست و برخوردار از عمق سیاسی فراوان است. زیرا در صورت خروج وی از كاخ، مسلم نیز از خانه او خارج می شد و انقلاب عملاً آغاز می گشت. با اعلام جنگ بر ضد ابن زیاد، هزاران تن از بیعت كنندگان مذحج و كنده و دیگر قبایل آماده نبرد می شدند. از آن روز به بعد دلیلی برای صبر و انتظار وجود نداشت زیرا ابن زیاد به درون مخالفان نفوذ كرده بود و همه چیز را می دانست! این موضوع با این كه هانی در سخن ابن زیاد كه «تعهّد می كنم بد تو را نخواهم و بر ضد تو غائله به پا نكنم و نزد تو بازگردم تا آن كه دست در دست تو بگذارم»، منافاتی ندارد، زیرا پس از پیروزی انقلاب و تسلط بر كوفه و كاخ از ابن زیاد شفاعت می كرد و همان طور كه وعده داده بود می آمد و دست در دست او می گذاشت، تا او را به همراه خانواده اش به شام بفرستد، با توجه به منزلت والای هانی نزد مسلم و كوفیان بعید نبود كه چنین شفاعتی پذیرفته نشود، مگر این كه به خاطر خون های پاكی كه ابن زیاد ظالمانه ریخته بود، بر هانی اعتراض ‍می شد.


[1] منابع تاريخي درباره اين كه يكي از فرستادگان ابن زياد نزد هاني، اسمأ يا پسرش حسّان بوده است، اختلاف دارند. ليكن از روايت ارشاد متن چنين بر مي آيد كه گويي حسّان در زمره فرستادگان نبود، بلكه پدرش را همراهي مي كرد. وي پس از مشاهده رفتار ابن زياد با هاني به او اعتراض ‍كرد و ابن زياد در پاسخ اش گفت: تو اينجا هستي؟ گويي كه پيش از آن متوجه حضور او نشده بود. رئيس قبيله فزاره بود.**زيرنويس=ر.ك: حياة الامام الحسين بن علي (ع)، ج 2، ص 372.

[2] همان.

[3] تجارب الامم، ج 2، ص 45-46.

[4] تاريخ الطبري، ج 3، ص 282.

[5] در تجارب الامم (ج 2، ص 47) و الفتوح (ج 5، ص 84) آمده است، آن كسي كه به ابن زياد اعتراض كرد خود اسمأ بن خارجه بود.

[6] الفتوح، ج 5، ص 84.

[7] تاريخ الطبري، ج 3، ص 284.

[8] مثيرالاحزان، ص 34.

[9] الفتوح، ج 5، ص 82-83.

[10] طبري در تاريخش (ج 3، ص 283) نقل مي كند كه ابن زياد به هاني گفت: «اي هاني، آيا نمي داني كه پدرم به اين شهر آمد و همه شيعيان را، بجز پدرت و حُجر، كشت. داستان حجر را تو خود مي داني. از آن پس پيوسته با تو حسن مصاحبت داشت و سپس به حاكم كوفه نوشت كه هاني را بر من ببخش.

هاني گفت: آري! ابن زياد گفت: آيا پاسخ آن خوبي ها اين بود كه مردي را كه آهنگ كشتن مرا دارد، در خانه پنهان كني؟

[11] مروج الذهب، ج 3، ص 67.

[12] تاريخ الطبري، ج 3، ص 282، در روايت ابن قتيبه آمده است كه ابن زياد به هاني گفت: «اي هاني آيا زياد نسبت به تو نيكي نكرد؟ گفت: چرا؛ گفت: من چه؟ گفت: چرا... شما به من نيكي كرده ايد؛ و من جان و مالت را در امان قرار مي دهم!» (الامامة و السياسة، ج 2، ص 5).